سفرنامه اورامان تخت کردستان

همیشه دلم میخواسته به جایی سفر کنم که بتوانم همه عناصر اقلیمی و فرهنگی آن منطقه از طبیعت و تاریخ و معماری گرفته تا آیین های خاص عزاداری و جشها، لباس و غذای محلی، صنایع دستی، گویش محلی و... را یکجا ببینم درست است که هر خطه ای از ایران آداب و رسوم خاص خود را دارد ولی متأسفانه با گذشت زمان، زندگی در همه شهرها به سوی یک الگوی واحد پیش میرود و اغلب مردم بخصوص نسل جوان تمایلی به پوشیدن لباس محلی و صحبت کردن با لهجه منطقه خود را ندارند؛ جشنهای ملی حذف شده و جشن عروسی محدود به یک شب، مهمانی مجلل در تالار شده و آن رسوم شیرین چند شب قبل و بعد از عروسی رخت بربسته و رفته. خلاصه اینکه تنوع و رنگارنگی که چاشنی روزگار قدیم بوده رنگ باخته و دارد به فراموشی سپرده میشود اما هنوز وجود دارند نقاطی که همه این آداب و رسوم و آیینها را نسل به نسل و سینه به سینه طی هزاران سال حفظ کرده و به آیندگان سپرده اند یکی از این نقاط که امروز میخواهیم به آنجا برویم روستایی است در کردستان که کماکان همگی با نام آن آشنا هستید پس با ما همراه شوید در سفر به «اورامان تخت»
بالاخره این هفتاد و پنج کیلومتر فاصله بین مریوان تا اورامان در جاده ای پیچ در پیچ و کوهستانی که حدود دو ساعت از وقتمان را گرفت به سلامتی به پایان رسید و عروس اورامانات که به هزارماسوله ایران شهره است از پس کوهها با غمزه فراوان رخ نمود؛ عروسی هزارواندی ساله که بر دامن کوهستان، خوش نشسته و دامن پرچین وشکن طبقه طبقه اش را بر شیب تند کوه گسترانده
 
 از آنجاییکه عصر شده و هوا دارد رو به تاریکی میگراید باید فکری به حال اقامتمان کنیم پس اول از همه سراغ تنها هتل روستا که در ورودی روستا است رفته تا اتاقی رزرو کنیم نمای هتل هم مثل همه خانه های روستا سنگی است و هوس ماندن در آن را دوچندان میکند. اما درِ هتل بسته است و چراغها خاموش. هرچه در میزنیم کسی جواب نمیدهد رهگذری میگوید این موقع سال گردشگری به اینجا نمی آید اما داخل روستا خانه های کرایه ای هست. پس بی درنگ وارد روستا شده و یکی از آن خانه ها را که همه جور امکانات رفاهی دارد کرایه میکنیم بعد با خیال راحت میزنیم به دل روستا البته همین اول کار بگویم که اورامان دیگر روستا نیست و مدتی است که به جرگه شهرها پیوسته و برای خودش شهرداری دارد ولی از آنجاییکه برای من همیشه روستاها باحال و هوای سنتی شان، نوستالژیک بوده اند دوست دارم اورامان را نیز روستا خطاب کنم. امیدوارم اگر روزی یکی از اهالی اورامان تخت این سفرنامه را خواند به او برنخورد.
 
از آنجاییکه همه اهالی این روستا اهل تسنن هستند و به فرایض دینی بسیار مقید، همینکه بانگ اذان از مساجد دومناره بلند میشود فی الفور در همه مغازه ها را بسته و همه اهالی برای صرف افطار روانه خانه هایشان میشوند طوریکه گویی روستا خالی از سکنه است و تنها علی میماند و حوضش! 
 
و البته برای ما چه فرصتی بهتر از این! با اینکه فردا به اندازه کافی وقت داریم تا روستا را کشف کنیم ولی طاقت نداریم تا فردا صبر کنیم و از طرفی دلمان میخواهد شبهای روستا را هم ببینیم پس از این سکوت و خلوت دم  افطار استفاده کرده و خیابان سنگفرش و کوچه های پلکانی روستا را زیر قدمهایمان میگیریم و حالا که هیچکس متوجه حضور ما نیست توی حیاط خانه یا پشت بامها پرسه میزنیم و تا دلتان بخواهد به هر سوراخ سمبه ای سرک میکشیم
از روی بام یا حیاط هرخانه ای که رد میشویم، به یاری پنجره های باز عطر و بوی غذاهای محلی، صدای نزاع قاشق و بشقابها و گفتگوی اعضای خانواده با لهجه زیبای هورامانی را میشنویم همه سر سفره افطار دور هم نشسته اند برخی مشغول گفتگویند و برخی در سکوت به تماشای سریالهای دم افطار نشسته اند برخی نیز برنامه های ماهواره را ترجیح داده اند. همه این اسرار را پنجره های باز خانه هایی که حیاطشان را سخاوتمندانه به روی عابران فرش کرده اند، فاش میکنند. یکساعتی در روستا میچرخیم و بعد راه می افتیم رو به پایین. حالا هوا کاملا" تاریک شده و ما خود را به طبقات پایین روستا میرسانیم تا نمایی از روستا را در این شب به یادماندنی ببینیم. حیف که با خودمان سه پایه نیاورده ایم تا آنچه را که با چشم میبینیم ثبت کنیم. بدون سه پایه عکسهای شب چیز جالبی از آب درنمی آیند.
 
وقتی برمیگردیم به خانه میبینیم که مغازه ها یکی یکی باز شده و زنها و کودکان دسته دسته به محله ها می آیند و سکوت یک ساعت قبل با خنده زنها و هیاهوی کودکان که دست هرکدامشان هم یک بستنی است در هم شکسته شده.
 
حضور زنهایی که با لباسهای محلی بی هیچ هراسی درمیان کوچه ها آمد و شد میکنند، گویای امنیت و آرامش حاکم بر روستاست انگار مردم اینجا زندگی شبانه دارند. به خانه برمیگردیم و شاممان را که همه موادش را از سوپرمارکت روستا خریده ایم میخوریم .خیلی دلم میخواست که غذا یا نان محلی کردها «کلانه» را امتحان کنم ولی این روزها به دلیل اینکه هیچ گردشگری به اینجا نمی آید کلانه به ندرت گیر می آید. بعد از شام هم برای همذات پنداری با کودکان روستا یک بستنی ناب میزنیم توی رگ.
پسرها که میخوابند، چراغها را خاموش میکنم و مینشینم لبه پنجره. بیخوابی به سرم زده. چراغ خانه ها هنوز روشن است و خانواده همسایه روبرو روی تراس نشسته اند. مرد خانه قلیان میکشد و زنها چای مینوشند و صدای گپ و گفت و خنده شان و حلقه های دود قلیان از شبهای زنده روستا حکایت میکند. من به روستاهای زیادی سفر کرده ام و شب را در آنها به صبح رسانده ام ولی در هیچکدام از روستاهای معروف مثل ابیانه، ماسوله، کندوان، میمند و...تا این اندازه شور زندگی را نیافته ام. انگار زندگی در مفهوم واقعی اش در این روستا جریان دارد
 
 
صبح علی الطلوع بعد از صرف صبحانه راهی کشف دوباره روستا میشویم.حالا در این روشنایی روز میشود خیلی چیزها را دید. سنگ هایی که بی هیچ ملاتی روی هم کاشته شده اند و دیوار خانه ها را پدید آورده اند، بازار و اینهمه مغازه و دکان خواربارفروشی که نمیدانم روزیشان را از کجا به دست میاورند
 
در بیشتر روستاهای گردشگری ایران تعداد گردشگران به مراتب بیشتر از سکنه روستاست و اغلب جوانان از روستا رفته و فقط مادربزرگها و پدربزرگها باقی مانده اند ولی هورامان کودکان و جوانان بسیاری دارد که عاشق زادگاهشان هستند و تنها همین عشق آنها را علیرغم شرایط سخت زندگی در اینجا نگه داشته. یکی از زنان جوان که دیشب در صف نانوایی با او آشنا شدم میگفت چندسالی به دلیل شغل همسرش ساکن تهران بوده؛روزهایی که به روزشماری برای بازگشت به وطن و افسردگی سپری گشته برای همین با همسرش به روستا برگشته و به زندگی ساده در روستا قناعت کرده اند.
 
یکی از چیزهایی که در بازار چشمم را میگیرد نقاشیهای برجسته دیواری است که توسط یکی از اهالی هنرمند کشیده شده. این نقش برجسته ها هرکدام گوشه ای از زندگی زنان و مردان روستا را روایت میکند؛ از مشاغل گوناگون تا پخت نان و غذای محلی و موسیقی سنتی و آیین های مذهبی و ...
 
 
المانهای هنری و بومی در هر شهری مرا به وجد می آورد برای همین از چندتایشان عکس میگیرم.
 
اورامان تخت یا «هورامان تخت» از دو کلمه «هورا» و «مان» تشکیل شده کلمه مان به معنی مکان و سرزمین است ولی درباره هورا دو نظریه وجود دارد عده ای آن را برگرفته از اهورا (اهورا مزدا) میدانند و اورامان را سرزمین اهورایی میدانند و عده ای هم هور را به معنی خورشید و هورامان را سرزمین خورشید میخوانند. اورامانات که جمع اورامان است به منطقه وسیعی گفته میشود که قسمتی از آن در کردستان و کرمانشاه و قسمت دیگرش در عراق واقع است و در مجموع چندین شهر و روستای پلکانی ازجمله اورامان، هجیج، نوسود، و شهرهایی چون پاوه، مریوان و حلبچه در عراق و ... را شامل میشود. اورامان را روستای هزارماسوله هم نامیده اند اسمی که خیلی هم برازنده اش است چراکه از نظر تعداد خانه ها و طبقات و جمعیت شاید چند برابر ماسوله باشد.
 
 
من دقیقا" نشمردم ولی فکر میکنم روستا بالغ بر بیست طبقه داشته باشد. به طوریکه گشت در آن بدون ماشین ساعتها طول میکشد و از آنجاییکه خیابانها سنگفرش است میتوان به راحتی با ماشین در آنها تردد نمود البته طبقات بالا را حتما" باید پای پیاده طی طریق نمود که قشنگترین و به یادماندنی ترین خاطره سفر است.
 
یکی از زیباترین ساختمانهای موجود در اورامان مسجد عبدالله است که اتفاقا" در طبقات آخر واقع شده این مسجد هم به سبک همه بناهای روستا با سنگ ساخته شده
 
چیزی که من در این دو روز متوجه شده ام اهمیتی است که در مساجد اهل تسنن به وضوخانه داده میشود و از آنجاییکه آنان در هنگام وضو پاها را خوب میشویند وضوخانه هایی بسیار زیبا در مساجد آنان ساخته شده.
 
خود مسجد را هم که دیگر نگو با نمایی سنگی و ستونهایی چوبی. آدم هوس میکند همین الان آستینها را بالا بزند و دو رکعت نماز بخواند
 
 به گمانم اینجا نیز مثل همه مساجد اهل تسنن بانوان از ورود به مسجد و خواندن نماز جماعت محرومند البته مطمئن نیستم ولی از قرار معلوم اینطور است چون مسجد فقط همین یک شبستان را دارد.
 
البته اورامان مساجد دیگری نیز دارد که یکی از آنها در طبقات پایینتر واقع شده و از آنجاییکه به بقعه «پیرشالیار» نزدیکتر است در مراسم بزرگداشت پیرشالیار نقش مهمی ایفا میکند.
 
گفتم پیرشالیار حالا وقتش رسیده که شما را با خود به مقبره اش ببرم که یکی از مهمترین جاذبه های گردشگری اورامان است
 
در انتهایی ترین طبقات روستا بقعه ای با دیوارهایی سنگی که گنبد سبز رنگ کوچکی بر رویش قرار دارد، به چشم میخورد که مقبره یکی از مبلغین دین اسلام در حدود هزارو اندی سال قبل است.
 
عده ای پیرشالیار را به اواخر دوران ساسانی نسبت میدهند و عده ای بر این اعتقادند که از آنجا که قبرش رو به قبله میباشد مربوط به قرون اول پس از اسلام است و وی مبلغ دین اسلام بوده و کرامات بسیار داشته. هرچه که هست اعتقاد و ارادت بسیار مردم منطقه را به ایشان نمیتوان کتمان کرد و وقتی به مقبره اش پا میگذاری آنقدر دخیل حاجت میبینی که خود حدیث مفصل از این مجمل میخوانی
 
هر ساله دوبار مردم منطقه مراسم بزرگداشتی برای وی برگزار میکنند و از آنجاییکه مراسم بزرگداشت اهل تسنن شامل جشن و سرور است و نه عزاداری یکی از این مراسم به عروسی پیرشالیار (زِماوِن) تعلق دارد این مراسم که در آخرین چهارشنبه و پنج شنبه نیمه اول بهمن ماه برگزار میشود شامل جشن و رقص عرفانی سماع است که همراه با نواختن دف و خواندن شعر و دعا و... صورت میگیرد. در این روز تعداد زیادی گوسفند که گاه تعدادشان به هشتاد رأس میرسد قربانی و بین مردم توزیع میگردد و با آن یک آش محلی به نام «هلوشینه» پخته و بین اهالی تقسیم میشود. از آنجاییکه مردم اورامان در گذشته پیرو آیین زرتشت بوده و همه سنتهای خود را از آن سالها حفظ نموده اند برای همین هم این مراسم باوجودیکه مراسمی اسلامی میباشد تشابهات بسیار به مراسم زرتشتیان دارد.
 
در بین نرده های در و پنجره ها و دیوارها مثل هربنای مذهبی دیگری مردم آرزوها، دردها، امیدها و یأسهایشان را به امید فرج، گره زده اند
 
اما مراسم دیگر پیرشالیار مراسمی است با عنوان «کومسای» که مراسم بهاره پیرشالیار است. درون این اتاقک که امروز درش بسته است سنگی قرار دارد که اهالی اینجا براین باورند که این سنگ رشد میکند و بزرگ میشود. یکی از آیین های مراسم کومسای بریدن تکه ای از این سنگ است. سنگ کومسای در بین اهالی از قداستی خاص برخوردار است برای همین هم تازگیها دورش را حصار کشیده اند و اینجا هم مردم با گره زدن حاجتها اعتقاد خود را به آن نشان داده اند.
 
اورامان علاوه بر پیرشالیار چندین زاهد و عارف دیگر نیز داشته که اغلب از مریدان و بازماندگان وی بوده اند که همه آنها با اسامی پیر خوانده میشوند و تعدادشان به نود و نه تن میرسد. در حوالی مقبره وی قبرهایی با شکل خاص قرار دارد که مربوط به تعدادی از آنهاست
 
بازدیدمان از روستا به اتمام رسیده البته یک عنصر صدرنشین دیگر آن بالابالاها دارد چشمک میزند و برایمان دلبری میکند.
کفش کوه و باتوم هم توی ماشین است ولی افسوس که فرصتش نیست راه درازی در پیش داریم و باید هرچه زودتر برویم. پس تنها این عکس یادگاری را از قلعه ای که تنها خرابه هایی چند از آن بر بلندای کوه اورامان به چشم میخورد میگیریم و راهمان را ادامه میدهیم تا مقصد بعدی.
Waves Waves Waves

دوست داری یه مقاله بنویسی

اگه فکر می‌کنی حرفی برای گفتن داری، می‌تونی یه مقاله کاربردی یا جذاب برای سایت بنویسی.