سفرنامه کمپینگ در ییلاقات آق اولر تالش

مرداد ماه 91 بود که تصمیم گرفتیم برای تعطیلات عید فطر یک برنامه طبیعت گردی خوب بچینیم؛ بعد از کلی گشت و گذار در اینترنت، دست روزگار دست ما رو توی دست تور آق اولر گذاشت.

بعد از برنامه ریزی ها و البته خرید یکسری از وسایل مورد نیاز برای سفرمون مثل کفش های مناسب طبیعتگردی ( که دیگه هیچ وقت نشد از اون ها استفاده کنیم !) ظرف و ظروف طبیعتگردی و روکش برای چادر ، کوله بارمون رو بستیم و راهی کمپینگ 4 روزه توی ییلاقات آق اولر شدیم تا روحیه ای تازه ای کنیم.

حرکت ما آخر شب از تهران بود؛ به همراه همسفرانی که هیچ کدوم از اون ها رو نمی شناختیم، از میدان ونک سوار یک اتوبوس شدیم و مسیر جاده اتوبان قزوین رو در پیش گرفتیم.

شب توی اتوبوس به حدی خسته بودیم که عطای همه چیز (حتی شام) رو به لقاش بخشیدیم و با خیال راحت روی صندلی های نه چندان راحت اتوبوس، شب رو صبح کردیم.

با طلوع سپیده دم صبح، به شهر هشت پر از توابع تالش رسیده بودیم. در اونجا سه تا نیسان آبی انتظارمون رو می کشیدن تا ما رو به ارتفاعات آق اولر ببرند. بعد از جا به جایی کوله ها، وسایل و کوله ها رو بار یک نیسان کردیم و دو نیسان دیگه هم وظیفه جا به جایی این همه آدم رو به دوش می کشیدن. بعد از 15 دقیقه طی مسیر در یک جاده آسفالت، کنار یک کافه توقف کردیم برای صرف صبحانه.

خوردن صبحانه کنار دوستانی که تازه کم کم با هم گرم می گرفتیم، در کنار صدای روح نواز رودخانه و البته موسیقی گیلکی کافه، صبح دل انگیزی رو برای ما رقم زد؛ اگر از معطلی زیاد به خاطر استفاده این همه آدم از یک دستشویی چوبی جنگلی بگذریم، کم کم ادامه راهمون رو پیش گرفتیم و صورتمون رو از پشت نیسان به دست هوای فرح بخش جنگل های تالش سپردیم. اما این آرامش چندان به درازا نکشید؛ چون تازه به ابتدای جاده خاکی رسیده بودیم و باید هیجان نیسان سواری طولانی با چاشنی جیغ و کف و سوت رو تجربه می کردیم.



نیسان سواری ما در جاده خاکی حدود یک ساعت و نیم طول کشید؛ البته با احتساب مسیری کوتاهی که جی پی اس رو گم کرده بودیم و با صدای بلند «آقای جی پی اس» رو فریاد می زدیم !!! اما در نهایت به یکی از مرتفع ترین ییلاقات اطراف تالش رسیدیم. جایی که چند کلبه روستایی با فاصله زیادی از هم قرار داشتند و البته زمینی مسطح در مرتع که محوطه کمپ ما رو تشکیل می داد.



محل کمپ ما در ییلاق آق اولر

 




همنشینی با جنگل و مرتع و مه


یک استراحت کوتاه و برپا کردن چادر ها به حدی از ما زمان گرفت که خوردن نهارمون به تعویق بیفته؛ اما از عصر اون روز بود که کمپینگ و عشق و حال تو هوای مطبوع و دل انگیز ییلاق شروع شد.

آتشونی، دور همی، شعر و ترانه و یه عالمه خاطرات خوب حین معارفه اعضا شب اول کمپ ما رو رنگی رنگی کرد.

روز دوم رو بعد از صرف صبحانه، به پیاده روی توی مسیر جنگلی و گشت و گذار در ییلاقات اطراف اختصاص دادیم؛ گروهی که دوست نداشتن از حال وهوای کمپینگ فاصله بگیرند، توی محل کمپ باقی موندن تا به بازی تخت نردشون ادامه بدند و گروهی هم خودشون رو به دل جنگل های زیبای گیلان سپردن تا از لذت خوردن آلوی جنگلی و زغال اخته بی نصیب نمونند.



گشت جنگلی


جنگل های پوشیده هیرکانی

همصحبت شدن با همسفرامون و گل کردن بحث های فلسفی ؛ از هر دری سخنی!




و سر بالایی هایی که امان بعضی ها رو بریده بود


گشت جنگل نوردی سبک ما تا عصر به درازا کشید و منظره های فوق العاده ای رو توی خاطرات ما ماندگار کرد؛ منظره هایی که درک اون ها با کمک و اطلاعات همسفرانمون میسر بود و روز شیرینی رو برامون رقم زد.

باز هم عصر، باز هم کمپ، باز هم غروب، آتشونی، شعر، ترانه و یه عالمه خاطرات خوب

روز سوم سفرمون به همزیستی مسالمت آمیز با حیوانات اختصاص داشت؛ دوشیدن شیر از گله گوسفند، رفتن به ارتفاعات و تماشای گله اسب هایی که خودشون رو رهاترین موجودات دنیا تصور می کردند، تماشای پرنده ها و گشت و گذار توی زمین بکر خدا به حدی کم نظیر بود که اصلا گذر زمان رو درک نکردیم.



گله اسب در ارتفاعات تالش





بعد از نهار هم به جمع مافیا بازها پیوستیم و بازی های گروهی مون رو تا خود شب ادامه دادیم؛ تا جایی که ستاره ها سقف آسمون رو پوشوندن و ابرها مهمونی کمپ چند روزه ما رو ترک کردند تا به راحتی بتونیم زیبایی های بی بدیل کهکشان خدا رو به نظاره بنشینیم.

البته در حین این همه شادی و شعف فراوان، اصلا متوجه زلزله نشدیم! وقتی که به شهر و جایی که آنتن موبایل دسترسی داشت رسیدیم، تازه متوجه شدیم در فاصله چند کیلومتری ما در اسالم زلزله ای ( البته نه چندان شدید) رخ داده و مردم رو وحشت زده کرده بود.

صبحانه روز آخر سفرمون متفاوت بود؛ یک سفره بزرگ که کل محوطه کمپ رو پوشونده بود و همه همسفرانی که تا آخرین آذوفه کوله هاشون رو خالی می کردند تا ساعت های آخر کمپمون پر بار تر و شیرین تر باشه! از نوع نوتلا و انواع شکلات های صبحانه تا مربا هایی که کلکسیونشون کامل شده بود. بعد از جمع کردن کوله ها و چادر ها، دوباره وسایل رو بار یک نیسان کردیم و خودمون هم مسیر نیسان سواری یک ساعته رو تا حد ممکن خوندیم و خندیدیم.

بعد از رسیدن به هشتپر، باز هم اتوبوس منتظر ما بود تا به تهران برگردیم؛ ناهار رو همراه همسفرانمون در رستوران بین راهی خوردیم و ته مانده انرژی رو هم توی اتوبوس خالی کردیم تا فقط خاطره های خوب و دوست های خوب تری از این سفر همراه خودمون آورده باشیم.

 

عکس های ییلاقات آق اولر


عکس های ییلاقات آق اولر

 

عکس های ییلاقات آق اولر

 

 

عکس های ییلاقات آق اولر

 

 

عکس های ییلاقات آق اولر

 

 

عکس های ییلاقات آق اولر

Waves Waves Waves

دوست داری یه مقاله بنویسی

اگه فکر می‌کنی حرفی برای گفتن داری، می‌تونی یه مقاله کاربردی یا جذاب برای سایت بنویسی.