تهران از نگاه عکاس معروف اینستاگرام
به گزارش بزنیم بیرون ، دو سالی میشُد که مشتری صفحهاش بودم، دو سالی که در گردشهای اینستاگرامیام حتما به عکسهایش میرسیدم و در چندین مورد هم دوستانی را به صفحه و دیدن نگاهش دعوت کرده بودم. آن روزها با اینکه چندباری صفحه را گشته بودم، اما چیزی پیدا نکرده بودم که نشانی از صاحب صفحه به من بدهد، او فقط کسی بود که عکس میگرفت، از شهر من، از شهر شلوغ و آلوده و پر ترافیک من! عکسهایی که حالم را خوب میکرد، حتی آنهایی که در ازدحام مترو گرفته شده بودند، حتی آنهایی که از خیابان و گردش نادرست یک موتوری گرفته شده بود، حال من با دیدن تابلوهای شهرم بهتر میشد، حال من با دیدن همشهریهایم روی پل طبیعت، پای میدان آزادی، موزه سینما و خیلی جاهای دیگر بهتر میشد. «اطراف تهران aroundtehran» صفحهای که عکس آرش کمانگیر را داشت و تا روزی که سعی کردم با صاحب صفحه ارتباط بگیرم و از او برای مصاحبه دعوت کنم، اصلا به ذهنم این موضوع نرسیده بود که ممکن است آرش کمانگیر بودن نماد و معنی خاصی داشته باشد، اما حالا میدانم! «آرش صوفیوند» گرداننده صفحه است، متولد سال ۵۱ و سالها قبل روزنامهنگاری میکرده، اما علاقهاش به عکاسی چیز دیگری بوده تا اینکه حالا از داشتن صفحهای که تهران و به طور کلی روزمرگیهای شهریاش را به نمایش میگذارد، لذت میبرد.
این صفحه و البته ناشناس بودنش باعث شد کنجکاو شویم و او را به خبرگزاری مهر دعوت کنیم و علیرغم همه تلاشهای ما، صوفیوند همچنان میخواهد تصویری از او منتشر نشود! او میخواهد دیگران را در قاب خود بنشاند، در عینحال در هیچ قابی قرار نگیرد.
دلم میخواست از قابلیت خبررسانی اینستاگرام استفاده کنم
من هم مانند خیلی از آدمها صفحه شخصی در اینستاگرام داشتم، به واسطه اینکه قبلا روزنامهنگاری کرده بودم و تا حدودی هم با عکاسی آشنا بودم، به نظرم میآمد برنامهای مانند اینستاگرام بسیار کاربرد بیشتری نسبت به منتشر کردن عکسهای شخصی و دوستانه دارد و از طرفی هم میدانیم که صفحههای شخصی در فضای مجازی به جز در مواردی که صاحب صفحه سلبریتی باشد خیلی مورد توجه قرار نمیگیرد. از طرفی خودم به عنوان یک بیننده دلم میخواست تکلیفم با یک صفحه مشخص باشد و علاقهام نسبت به صفحات شخصی تنها در ارتباط با دوستانم بود.
این موضوع را در ذهنم داشتم تا اینکه عکسهای خبرنگار AP از خیابانهای پیونگ یانگ در کره شمالی را دیدم، این عکسها برایم جذابیت داشت، از این جهت که با مردم کره، زندگی و حتی مغازههایشان آشنا میشدم. در این حال بود که با خودم فکر کردم حتما تهران ما هم برای دیگران چنین فضایی را دارد، البته شاید نتوان آنها را مقایسه کرد، اما به این فکر میکردم با توجه به اینکه تهران ما به اندازه خیلی از شهرهای دیگر دنیا شناخته شده نیست، اما شاید بتوان عکسهایی را از تهران منتشر کرد که برای دیگران جذابیت داشته باشد. ضمن اینکه من هم نگاه خودم را در این کار داشتم. همین ایده باعث تولد صفحه شد و آبان ۹۲ اولین عکس از تهران را در این صفحه منتشر کردم.حالا بیشتر از دو سال و کمتر از سه سال است که «aroundtehran» را دارم.
انگیزه اولیه معرفی تهران به خارجیها بود
انگیزهای که من در راهاندازی این صفحه داشتم، بیشتر برای جلب توجه خارجیها بود و به نظرم رسید ممکن است اصلا برای ایرانیها این عکسها و صفحه جذابیت نداشته باشد و بیشتر مخاطب غیرایرانی را نشانه گرفته بودم، آنهایی که تهران و ایران را خیلی نمیشناسند. برای همین بیشتر نوشتههای عکسها انگلیسی و کوتاه هستند، چون متن فارسی مخاطب را محدود میکرد. البته دسته دومی از مخاطبان هم وجود دارد، ایرانیهایی که خیلی وقت است ایران نبودهاند یا شرایط ایران آمدن را برای چند سالی نداشتهاند که آنها هم انگلیسی را راحت میخوانند.
اگر بخواهم هم فارسی و هم انگلیسی پای عکسها بنویسم، برای من به شکلی است که آدم دلش میخواهد بیشتر و بیشتر بنویسد و حرفها طولانی میشود. مثلا در میان درخواستهایی که داشتم از من میپرسند چرا این کار را نمیکنی. هرچه درباره عکسی که گرفتهای بیشتر صحبت کنی، دلت میخواهد بیشتر بنویسی.
البته برای این کار من صفحه آدمهای دیگر را پیگیری کردم و دیدم عکاسهای بزرگ چطور مینویسند، درست است که اینستاگرام پدیده تازهای است، اما عکسنوشتههای روزنامهها را در نظر بگیرید که خیلی مختصر و کوتاه است، مثلا مینویسند «مردی از خیابان میگذرد» یا «خیابانی در پیونگ یانگ». من هم نمیخواستم از این توضیحات فراتر بروم. البته امروز اقبال زیادی برای نوشتن جملات معنادار و اشعار مختلف وجود دارد ولی من به شدت از این موضوع فراری هستم و میخواهم کوتاه بنویسم. در مواردی هم فارسی نوشتنِ همان متنهای انگلیسی خیلی جالب از آب درنمیآید و به دل نمیشنید و حتی دلت میخواهد آن را بیشتر توضیح و بسط بدهی.
نمیخواهم در صفحهام ادعایی داشته باشم. منظور و حرف خاصی قرار نیست پشت این عکسها وجود داشته باشد، از همین رو لزومی ندارد درباره هر عکس مقالهای بنویسم.
زیادهگویی در عکسها تبلیغات میشود
«من مقاومتی در فارسی نوشتن ندارم، مخصوصا وقتی بدانم مخاطبانم هم بیشتر میشود. اما میدانید بخشی هم وجود دارد برای مثال در یک عکس میبینیم فردی در حال انجام دادن کاری است یا کسی در خیابان راه میرود، در این شرایط برای مخاطب چه فرقی میکند که خیابان کجاست یا دقیقا مردی که در تصویر حاضر است چه کاری انجام میدهد. در این شرایط اگر من تصمیم بگیرم اطلاعاتی درباره عکس بدهم باید چیزی باشد که به مخاطبان واقعا چیزی را اضافه کند، رسانه فقط شامل نوشته زیر عکس نمیشود. شاید خیلی کلیشهای باشد این جمله که میگویند عکس باید گویا باشد، اما خود من شخصا اینکه چیزی ننویسم را هم به نوعی بیاحترامی میدانم، بالاخره احتیاج به توضیحی دارد، اما نباید وارد فضای آن شد. مثلا عکسی از یک رستوران میگذاری، شاید محل آن مهم باشد، اما اینکه غذای را دوست داشتی یا با چه کسانی رفتی، توضیحات آن است که در نهایت منجر به تبلیغات میشود، تبلیغاتی برای تهران.
وقتی عکس خوب میشود، تشکر میکنند
بیشترین بازخوردهایی که میگیرم و برای خودم هم جالب است به این برمیگردد که مثلا وقتی عکسی خوب شده باشد، از اینکه تهران را خوب نشان دادهایم،تشکر میکنند؛ اما خدا نکند که یک بیقانونی کوچکی در تصویر باشد تا همه ابراز ناراحتی کنند که ایوای حالا خارجیها درباره ایران چه فکری میکنند و آبروی ما میرود.
اینجا کجاست؟
شاید برایتان جالب باشد بگویم تجربه به من ثابت کرده که خیلی از مردم اصلا زیر عکسها را نمیخوانند! برای مثال عکسی از یک رستوران میگذارم، نام آن روی عکس تگ شده، زیر عکس داخل پرانتز نام رستوران نوشته شده و حتی در قسمت مکان اینستگرام مشخص شده، اما باز هم میپرسند: اینجا کجاست؟!
کار خودم را انجام میدهم
واقعا نمیتوان همه را راضی کرد! پس ترجیح میدهم کاری که از انجام آن خوشحال هستم را انجام دهم. هرچند تصوری در میان مردم وجود دارد که چون صفحه عمومی داری، باید درباره همه چیز پاسخگو باشی! پس حریم آنها هم هست.
حرفهای زشت زیر عکسهایی از تهران!
اگر کامنتی حرف زشت داشته باشد، پاک میکنم. برای مثال مدتی بود که من از یک جای به خصوصی عکس میگذاشتم. به هر حال این صفحه درنهایت متعلق به من است و برای خودم ماموریتی تعیین نکردم که از همه جای تهران عکس بگذارم! هر روز صبح سرکار میروم و در مسیر خودم هم از تهران عکس میگیرم. ممکن است جمعهها هم به پارک یا گردش بروم و عکسهایی دیگر بگیرم. زندگی خودم را دارم و در خلال آن هم عکس میگرفتم. حالا در این میان طی چند روز مثلا از میرداماد تعداد عکسهای بیشتری میگذاشتم و بعد از آن حرفهای زشت میشنیدم. این برایم خیلی جالب بود که چرا باید من به حرف دیگران گوش کنم و همان چیزی که دیگران میخواهند را نشان بدهم.
اصلا شاید من دلم بخواهد عکس کسل کننده بگیرم!البته در میان صحبتها پیشنهادهایی هم در نحوه عکس گرفتن وجود دارد. اما نکتهای که بیشتر از همه در دو سال و نیم گذشته مورد بحث بوده است و خیلی کامنت گرفتم درباره بیاجازه عکس گرفتن از آدمها بوده است. از من میپرسیدند که اجازه میگیری یا اجازه گرفتی یا اصلا خودشان خبر دارند که از آنها عکس میگیرید یا نه؟
برای عکس گرفتن باید اجازه گرفت؟
من خیلی در این باره خواندم و از آدمهای ذیصلاح پرسیدم، خبرنگارها، جامعهشناسها، هنرمند. من نمیتوانم قبول کنم که اماکن عمومی حریم خصوصی آدمها باشد. البته بیشترین چیزی که گفته میشود این است که شاید آین آدم دلش نخواهد دیگران بدانند او اینجاست! اما من میگویم اگر بخواهم کاری انجام دهم که دیگران نبینند و خبر نداشته باشند، به مکان عمومی نمیآیم. به همان اندازه که امکان دیده شدن عکس من از کسی توسط آشنایان فرد وجود دارد، به همان میزان هم ممکن است آشنایی فرد را ببیند.
قانون در کشورها و شرایط مختلف، متفاوت است
در کشورهای مختلف این قوانین فرق میکند، مثلا در امریکا تعدادی از عکاسها به این دلیل محاکمه شدند و در نهایت دادگاه به نفع عکاسها و بر اساس اصل آزادی بیان حکم داده بود؛ اینکه هنرمند می تواند هر اثری که میخواهد خلق کند و اثر برای خودش است. یعنی اگر من از شما عکس میگیرم دیگر عکس شما نیست، عکس من است، بنابراین وقتی این امکان را به دیگران میدهید که شما را ببینند پس هنرمند حق دارد همان چیز را ثبت کند و به هزاران نفر دیگر هم نشان دهد. البته اینکه عکسی به قصد توهین و تحقیر در نوع پوشش و غیره باشد، یا بخشهای خصوصی اماکن عمومی مواردی هستند که باید رعایت شود. خود من در عکسهایی که میگیرم معمولا به این فکر میکنم آیا این فرد از اینکه در این حالت دیده شود، خجالت زده میشود؟ وقتی من در همان حال او را میبینم و همراه من شاید ۱۰۰ نفر دیگر هم ببینند، پس اشکالی ندارد که دو میلیون نفر در نهایت او را ببینند.
اما در ایران نمیدانم چطور است و شاید دلیلی که این صفحه را ناشناس اداره میکنم هم این باشد. چون نمیدانم حق با من هست یا نه! بحث دیگری هم هست اینکه وقتی از خانمی عکس میگیرم، بحثهای عجیبی پیرامون آن اتفاق میافتد. خود من تصور میکنم اگر از یک کارتون خواب که در وضعیت بدی است، عکس بگیرم، بیشتر بیآبرویی باشد تا اینکه از خانمی که با ظاهری آراسته مثلا در مترو است.
در هر صورت این قانون شرایط متفاوتی در کشورهای مختلف دارد و مثلا منتشر کردن و پول درآوردن از عکسی که در فضای عمومی است، مشکلی ندارد، در برخی عکس گرفتن و منتشر کردن ایرادی ندارد، اما فروختن برای پول فرق میکند.
اما عکاسهای شهری و خیابانی در اتوبوس و مترو عکس خودشان را میگیرند و کسی هم کارشان ندارد، اما در ایران حساسیتهای عجیب و غریبی در این باره وجود دارد. مثلا در پارک هیچ منعی برای عکاسی وجود ندارد، اما گاهی حراستی که در پارک است به خودش اجازه می دهد که به من دستور دهد و بگوید عکس نگیر. اتفاق افتاده عکسهای خودشان را هم پیدا کنند و حتی خواستهاند که عکسشان را حذف کنم. من هم برمیدارم، چون خیلی نمیخواهم وارد بازی بشم و قصدم آزار دادن دیگر نیست.
ایرانیان خارج از کشور از صفحه استقبال کردند
بیشتر بازخوردها از ایرانیهای خارج از کشور است که می گویند در حال و هوای تهران قرار میگیرند. سعی میکنم خیلی پرادعا نباشد، قسمتی از تهران باشد و البته مسلم است که اگر دو عکاس از یک صحنه بخواهند عکس بگیرند، حتما نگاهها و زاویهها با هم فرق خواهد کرد، اما من با اینکه فیلتر خودم را در تصاویر دارم، با این حال سعی میکنم قضاوت را بر عهده بیننده میگذارم. به هر حال این را میخواهم که نگاه خودم در همه تصاویر باشد.
من که فقط در «تهران» نیستم!
اینکه عکسهایی از دیگر شهرها و حتی کشورها در صفحه وجود دارد، بر این اساس است که من هم مسافرت میروم و در این سفرها نگاهم را همراه خودم میبرم. شاید برایتان جالب باشد بگویم پیامهایی برایم میآید که مگر صفحه شما «اطراف تهران» نیست، چرا از اصفهان و شیراز عکس میگذارید؟ جالبتر این است که مردم جواب همدیگر را هم میدهند و مثلا در این مورد کسی نوشته بود که صاحب صفحه رفته مسافرت و حالا عکسهای سفرش را هم با شما درمیان گذاشته است. شرایط مانند این است که چارچوبی مشخص وجود دارد و من نباید از آن تخطی کنم. من انتخاب نشدم یا تعهدی ندارم و قرار نیست به قانونی پایبند باشم.
تا این فضا باشد، من هم هستم
شاید ۴-۵ سال قبل هیچکدام از ما فکر نمیکردیم برنامه اینستاگرام تا این اندازه فراگیر شود و تغییری در برنامههای شبکه اجتماعی ایجاد کند. به هر حال اینستاگرام امکان خوب و راحتی است که میتوان عکس گرفت و به سرعت هم منتشر کرد و فکر میکنم اگر این فضا به همین شکل ادامه داشته باشد، من هم ادامه میدهم.
برای کار کردن ماهیت صفحه را تغییر نمیدهم
برای اینکه با این صفحه کار کنم، خیلی فکر کردم و مایل هم هستم. اما خیلی این فضا را نمیشناسم، البته میدانم صفحههایی هستند که فالوئرهای بالایی دارند و کار میکنند و اتفاقا شرایط هم برایشان خیلی خوب است. اما من اگر کافه یا رستورانی بروم، عکس بگیرم، اسم رستوران را هم میآوردم و خیلی دنبال تبلیغات و کار نیستم. کسانی هم بودهاند که پیام دادند و خواستند از رستوران یا کافهشان عکس بگیرم، با اینکه رفتهام اما پولی نگرفتهام. به هر حال کار کردن در این فضا و پول درآوردن از آن مستلزم این است که کار الان خودم را رها کنم و مشغول فضای مجازی شوم.
مثلا عکس گرفتن از جایی، مارک یا حتی آدم که جنبه خبری داشته باشد را بیشتر مایل هستم، اما اینکه مثلا بخواهم صفحه یک چیز دیگر را برای چند ساعت تبلیغ کنم، اصلا اتفاق نمیافتد و دوست ندارم ماهیت صفحهام تغییرکند.
عکسها از یک مکان هرگز تکراری نمیشود
عکسها را مجموعهای میگیرم، مثلا ۲۰ عکس از آزادی و با اینکه بین نظرهای دوستان و اطرافیان شنیدهام که ترجیح میدهند این مجموعه را با هم ببینند، اما من خیلی گوش نمیکنم و دو سه تایی از مجموعه را منتشر میکنم و مابقی را برای روزهای دیگر میگیرم.
در سری عکسهایی که میگیرم، دو حالت وجود دارد، عکس از مناظر و عکس از آدمها. مثلا عکسی که از بالای پل طبیعت گرفته میشود، با اینکه همیشه تکراری است، اما طرفداران خودش را هم دارد و حتی اگر شما عکسی را بعد از دو هفته دوباره منتشر کنید، اصلا کسی متوجه تکراری بودن آن نمیشود و جالب این است که کلا عکسهایی با نماهای باز خیلی مورد اقبال هستند، چون زیبایی تهران در این تصاویر پیداست و مردم هم خوششان میآمد که چنین چیزی را ببینند. عکسهای دیگر که از آدمها گرفته میشود و حتی وقتی یک پدر با فرزندش قرار باشد در دو عکس تکرار شود هم اصلا شبیه به یکدیگر نخواهد بود.
دوست دارم از کابل عکس بگیرم
شهرهای خیلی خاص را دوست دارم عکس بگیرم. دوست دارم از پیونگ یانگ عکس بگیرم. خیلی جای مرموزی و ناشناسی برای من است. اما شماره یک را باید افغانستان و کابل بدانم. چون احساس میکنم زندگی که در آن جریان دارد را خیلی در رسانههای دیگر ندیدهام. از طرفی دوستان اهل افغان دارم و مدتی هم با بچههای آن خطه کار کردهام و یکی از رویاهام این است که به افغانستان بروم و عکاسی کنم.
عکس از آدمها برایم جذابیت بیشتری دارد
شخصا عکسهایی که از آدمها گرفتم را بیشتر دوست دارم، با اینکه خیلی مورد اقبال قرار نگرفته بودند اما مورد علاقه خودم بود. همچنین مجموعهای داشتم که از کفشهای آدمها عکس میگرفتم و با اینکه خیلی مورد توجه قرار نگرفت، اما خودم آنها را دوست داشتم.
از طرفی عکسهای سیاه سفید را خیلی دوست ندارم چون دلم نمیآید از کنار رنگ عکسها بگذرم. من به آدمها بیشتر علاقه دارم تا اماکن و وقتی بخواهم عکسهایی از یک شهر دگر را ببینم، دلم میخواهد عکسهایی از آدمهای شهر را ببینم.
دوست داری یه مقاله بنویسی
اگه فکر میکنی حرفی برای گفتن داری، میتونی یه مقاله کاربردی یا جذاب برای سایت بنویسی.