سفرنامه جزایر خلیج فارس (لاوان، مارو، هندورابی، هرمز و لارک)

اطلاعات کلی درباره سفر:


این جزیره از شمال شرقی به بندر مقام و از شرق به جزیره شیتور {با سکون ت و فتح واو} منتهی می‌شود و در ۲۸ کیلومتری غربی ساحل نخیلو در آبهای خلیج فارس واقع شده است. دهستان لاوان از توابع بخش کیش شهرستان بندر لنگه استان هرمزگان می‌باشد. طول این جزیره حدود 24 کیلومتر و عرض آن در بزرگترین بعد حدود 5 کیلومتر و از سمت مغرب رو به مشرق کشیده شده است. این جزیره پس از جزایر قشم و کیش بزرگ‌ترین جزیره ایران در آبهای خلیج فارس می‌باشد. فاصله این جزیره از بندر مقام حدود 20 کیلومتر است. جمعیت جزیره لاوان در حدود ۲۵۰۰ نفر است که بیشتر آنان از نژاد عرب هستند. مردمان این جزیره اکثرا اهل سنت بوده و به زبان عربی و فارسی تکلم می‌کنند.
اهالی جزیره در فصل معینی از سال به صید مروارید فعالیت دارند، ولی شغل اساسی مردم جزیره ماهی گیری است. این جزیره دارای مسجد، برق، آب لوله کشی، آب انبار (برکه) و برخی امکانات رفاهی دیگر می باشد. 
 
جزیره شیتور {با سکون ت و فتح واو} در فاصله حدود یک و نیم کیلومتری شرق جزیره لاوان قرار دارد. طول جزیره حدود 2 کیلومتر و عرض آن کمتر از 1 کیلومتر است. جزیره شیتور غیر مسکونی است و هیچ‌گونه فعالیتی در آن دیده نمی‌شود. این جزیره از با ارزش ‌ترین و مهم ‌ترین پناهگاه‌ های حیات وحش (پرندگان،‌ لاک‌پشت ‌های دریایی، ماهی‌ ها و دلفین ‌ها) در خلیج فارس است و جزء مناطق حفاظت شده کشور می‌باشد. 
این جزیره در میان بومیان منطقه به نام "مارو" نیز شناخته می شود. دلیل آن نیز وجود انواع مارهای ریز و درشت در جزیره است که شاید یکی از دلایل غیر مسکونی بودن آن نیز وجود همین مارها است. در گوشه و کنار جزیره لانه ها و تخم های پرندگان دیده می شود.
 
 
جزیره هندورابی ابعاد تقریبی 7 و 3 کیلومتردر فاصله 325 کیلومتری بندر عباس و 133 کیلومتری بندرلنگه و در حد فاصل بین دو جزیره کیش و لاوان قرار گرفته است. این جزیره سرزمینی هموار و تقریباً بدون عارضه طبیعی است. فعالیت اقتصادی اکثر اهالی در جزیره هندورابی، صید و غواصی است.
فعالیت ‌های صنعتی یا بهره‌ برداری از معادن و منابع زیرزمینی و حتی صنایع دستی در هندورابی وجود ندارد. محیط زیست جزیره به دلیل بسته بودن آن محدود است و موجوداتی از قبیل انواع پرندگان کوچک، پرندگان مهاجری نظیر باز و شاهین و انواع کمی از خزندگان و موش صحرایی در آنجا یافت می‌شود. منابع تأمین آب جزیره بسیار محدود و کم است و آب مصرفی آن از طریق چاه یا آب انبار تأمین می‌شود.
 
 
هرمز جزیره ای بیضی شکل که نوعی گنبد نمکی است به مساحت ۴۲ کیلومتر مربع برابر با 16 مایل مربع در ورودی خلیج فارس در ۸ کیلومتری بندرعباس .
این جزیره را به علت موقعیت جغرافیایی آن و مجاورت با تنگه هرمز، کلید خلیج فارس می‌دانند. همین موقعیت است که آن را در طول تاریخ، از نظر راهبردی و بازرگانی از اهمیت خاصی برخوردار ساخته‌است.
 
 
جزیره لارک
جزیره لارک با ۷/۴۸ کیلو متر مربع مساحت، در فاصله ۱۸ مایل دریایی از مرکز استان شهر بندرعباس و ۶ مایل دریایی از شهر قشم و در جنوب خاوری این شهر، در تنگه هرمز قراردارد این جزیره از کوه های آتشفشانی مخروطی شکل تشکیل شده‌است.
بلندترین نقطه آن ۱۳۸ متر از سطح دریا ارتفاع دارد و بزرگ ترین قطر آن ۶/۱۰ کیلومتر است. در این جزیره فعالیت کشاورزی وجود ندارد و تنها فعالیت اقتصادی اکثر اهالی جزیره لارک صید و غواصی است. آب آشامیدنی مردم این جزیره بیشتر از طریق بندرعباس به آن حمل می‌شود و هم چنین آب برکه‌ها و چاه های ان مورد استفاده قرار می‌گیرد.
 

و اما سفرنامه ما :
غروب چهارشنبه 30 اردیبهشت بود که حرکتمون رو از تهران شروع کردیم. با تاریکی هوا ما هم از فرودگاه عبور کرده بودیم و همین زمان کوتاه کافی بود که مراسم معارفه و آشنایی با همسفرها آغاز بشه؛ همیشه این قسمت از سفر برای من هیجان انگیز بوده؛ مصاحبت و همنشینی با آدم های جدیدی که وجه مشترکمون در «سفر کردن» هست؛ در کمتر از نیم ساعت یک معارفه گرم و صمیمی برگزار شد؛ از دانش آموز و معلم تا دانشجو و استاد دانشگاه؛ از جمع نفتی های انتهای اتوبوس تا کامپیوتری های آن جلو؛ حتی مهندس برق جمع ما و رفیق راننده که سیم هایش قاطی کرده بود انگار!
من توی همون مسیر با آدم های جدیدی آشنا شدم که خیلی از اون ها به بهترین دوستان زندگیم تبدیل شدن؛ بعد از اون سال ها و بارها با همین دوستان به سفر رفتیم و هر بار ( برای صدمین بار ) خاطرات سفر جزایرمون رو مرور کردیم.
به قم که رسیدیم، اولین اتفاق سفر رخ داد: خرابی اتوبوس! تعمیر اتوبوس چندان به درازا نکشید و بعد از دو ساعت مجددا به راه افتادیم، اما مکالمات جالب توجه شوفرها در هنگام تعمیر ماشین و فحش های جدیدی که یاد گرفتیم، سفرمون رو متفاوت کرد.
شیطنت های اتوبوسی و بازی های دور همی و خنده ها و شادی های بی دلیل تا پاسی از شب ادامه داشت؛ اما خستگی بالاخره امون بچه ها رو برید و صدای خر و پف از عقب اتوبوس به سمت جلو سرازیر می شد. 
 
 
روز دوم:
این خواب عمیق اما به من و دو نفر دیگه از دوستان مستولی نشد! چاره ندیدیم جز اینکه جلوی اتوبوس بریم و با راننده همصحبت بشیم؛ اما چه همصحبتی ای! ساعت یک نیمه شب گفت و گومون رو شروع کردیم و با سپیده دم صبح ، از دل درد خنده های دیشب زجر کشیدیم. تمامی طول مسیر رو با هم گعده کرده بودیم و هر چند دقیقه یکبار بمب خنده های ما بود که منفجر می شد. عیش شبانه ای که تا دیدن تابلو یک کله پاچه فروشی بعد از اصفهان ادامه داشت. سه – چهار نفری از فرصت خواب عمیق بچه ها استفاده کردیم و اولین وعده غذایی سفر با کله پاچه شروع شد.
صبحانه رو در یکی از جنگل های بلوط زیبای مسیر در اطراف یاسوج با چاشنی نان محلی صرف کردیم.




ادامه روز رو به تماشای شکوفه ها و لذت بردن از طبیعت زاگرس ادامه دادیم.




 
به علت خستگی شب گذشته، مقداری استراحت لازم بود, بقیه مسیر هم به بازی و سرگرمی گذشت تا به روستای زیبای «جزیره جنوبی» رسیدیم. نگاه اولیه ساکنان روستا به ما قدری متعجب بود، اما زمانی که کمپ رو برپا کردیم، مهربانی مردم هم سرازیر شد. 


 
کمپ شب اول در روستای جزیره یکی از به یادماندنی ترین قسمت های سفر بود؛ همه جوانان روستا دست به دست هم دادند تا به ما خیلی خوش بگذرد. از به پا کردن آتش و کباب کردن ماهی برای ناهار دیرهنگام ما گرفته تا سس تندی که دمار از روزگار همه ما درآورد.
 


بعد از بساط غذا، نوبت ساز و آوار و رقص و موسیقی جوانان محلی و پایکوبی دور آتش به سبک بندری بود.

 
 
مراسمی که باز هم تا نزدیکی صبح ادامه داشت و دومین شب بدون خواب ما را رقم زد.
(این عکس صبح روز بعد از گروه ارکستر دیشب گرفته شد)

 
 
روز سوم: 
بعد از صرف صبحانه، یکراست سراغ قایق های ماهیگیرانی رفتیم که در ساحل پهلو گرفته بودند.



هر کدام از بچه ها ماهی مورد علاقه اش را انتخاب کرد و دسته جمعی شروع به پاک کردن ماهی کردیم.



کمپ ما در روز دوم هم در روستای «جزیره جنوبی» ادامه داشت و کل روز را به شنا و تفریح و استراحت و گپ و گفت با مردم محلی اختصاص دادیم. البته ناهار و شام دریایی و هفت خبیث هم نقش قابل توجهی در صنعت «خوش گذرانی در سفر» ایفا کردند. 

 
 
روز چهارم:
روز چهارم را با طلوع خورشید شروع کردیم و بعد از خداحافظی از اهالی روستا، با دو دستگاه می نی بوس محلی راهی سیراف شدیم. در بندر طاهری بعد از گذشت و گذار فراوان برای پیدا کردن فلافلی خوشمزه، در نهایت به به مگیو و قلیه ماهی رسیدیم و بعد از آن هم ادامه شکم گردی های ما به نون و ماستی ختم شد که تمام معادلات را به هم زد . 
بعد از ناهار به سمت خلیج نایبند حرکت کردیم تا عکس های غروب امروز را در ساحل نایبند ثبت کنیم. بعد از عبوراز عسلویه؛ گشت و گذار دو – سه ساعته ما و عکس هایی که هیچ وقت تکی نشدند! به پایان رسید و باز هم مسیر را به سمت بندر مقام ادامه دادیم.
 

 
با عبور از کوه نمکی جاشک تماس های مکرر یکی از دوستان جنوبی شروع شد؛ احمد آقا از ما دعوت کرده بود تا در روستای «میلکی» میهمانشان باشیم و بعد از اصرار های فراوان قرار شد چند دقیقه ای به روستای آنها برویم، خوش و بشی کنیم و مسیرمان را ادامه دهیم؛ اما قبول این دعوت سومین اتفاق فوق العاده سفر ما را رقم زد. با ورود به جاده روستا یک بنر «خوش آمد گویی» توجه ما را جلب کرد. احمد آقا از مدت ها قبل تدارک میزبانی از ما را دیده بود و حالا با یک سورپرایز به تمام معنی روبرو شدیم. او تعدادی از مسئولان و مدیران محلی و شهرهای کوچک اطراف را هم جمع کرده بود و در ورودی روستا به همراه تعدادی از دختر بچه های روستایی با لباس های محلی استقبالمان آمد.



اما این شوک تازه اول راه بود. با صلوات و اسفند و ساز و آواز محلی ما را به سمت خانه اش هدایت کرد؛ ما هم که قرار بود تنها در حد یک خوش و بش آنجا باشیم بی اختیار به سمت منزل احمد آقا راه افتادیم و از دیدن صحنه سفره هزار رنگ و سرتاسری شام با انواع و اقسام غذا های محلی خشکمان زد. با نگاه متعجب به هم چشم دوخته بودیم و شرمنده این همه محبت و عطوفت مردمان روستا.






شام آن شب با غذاهای محلی متنوع شروع شد و با شیرینی ها و خوراکی ها و قهوه عربی و انواع نوشیدنی های محلی ادامه یافت؛ و این محبت مردمان روستای میلکی بود که خاطره ای بی نظیر را برای همه ما رقم زد.







با کمال شرمندگی از فرش قرمزی که برای ما پهن شده بود از مردمان روستا خداحافظی کردیم و شهردار پارسیان هم ما را تا آخرین نقطه حوزه استحفاظی اش بدرقه کرد. 
آن شب دیرهنگام بود که به بندر مقام رسیدیم و کمپ دوم را در اطراف یک مسجد ساحلی برپا کردیم. 

 
(عکس محل کمپ دیشب که در تاریکی معلوم نبود و صبح روز بعد گرفته شد)
 
روز پنجم:
دیشب تا صبح چراغ خودرو ها روی چادر می افتاد؛ نیسان هایی که با سرعت زیاد از کنار ساحل و از مقابل چادرهای ما می گذشتند و می رفتند؛ صبح فردا کمی بی حوصله از این ماجرا بیدار شدیم و تازه دو زاری دستمان آمد که پدیده قاچاقچی ها و ته لنجی و ... چطور عمل می کنند.

 
پس از صرف صبحانه در کنار ساحل، وسایل را جمع کردیم و به سمت جزایر لاوان و مارو حرکت کردیم. مقصد اولیه ما جزیره مارو یا همان «شیتور» بود که خاطرات پیاده روی، شنا و ریلکسیشن در جزیره ما را به دنیای دیگری برد.

 
 
جزیره به جا مانده از بهشت و خدایی که برای خود خانه ای بنا کرده بود؛ ما هم طوافی دور جزیره کردیم و با خرچنگ های رنگارنگ، عروس های دریایی، لاک پشت ها و خیلی از آبزیان و ماهیان دریایی در ساحل مرجانی چشم نواز مارو عکس یادگاری گرفتیم.
 
 
 
 
بعد از گشت نیم روزه در جزیره شیتور به سمت لاوان حرکت کردیم، دو جواهر در نزدیکی هم در دل خلیج فارس. جزیره لاوان با ساحل مرجانی و مردمان مهربانش باز هم خاطره های خوبی برای ما رقم زد. شنا کردن در ساحل جزیره و صرف ناهار دیرهنگام با نان مشترک بین همه بچه ها که به پایان رسید؛ باز هم سوار بر قایق راهی بندر مقام و محل کمپ شدیم.
 
 
نیاز به حمام در چشم تک تک بچه ها دیده می شد، همین باعث شد تا دست به کار شدیم و حمام صحرایی یا ساحلی را به پا کنیم؛ حمامی که آبش سرد بود و م دوستان گرم. شب باز هم به پخت و پز دسته جمعی و ماکارونی گروهی پرداختیم؛ آشپزی که تا نیمه های شب ادامه داشت و با چاشنی گفت و شنودهای مطایبه آمیز بچه ها همراه شد.
 
 
 
روز ششم:
شب قبل راحت تر خوابیدیم و به تردد نیسان های ساحلی عادت کرده بودیم. باز هم صبحانه و باز هم قایق سواری، اینبار به مقصد جزیره هندورابی. به ما گفته بودند دریا طوفانی است و ممکن است قایق سواری فقط «یک کمی» خطرناک باشد. با برخورد های گاه و بی گاه موج ها و بالا پائین شدن های زیاد و احوالات عجیب دوستان بالاخره به هندورابی رسیدیم.



(صیادی که در مسیر جزیره با او روبرو شده بودیم و کوسه بزرگی را صید کرده بود)
 

گشت در جزیره، عکس های تکی با درخت انجیر معابد در وسط جزیره هندورابی و پرنده نگری تا بعد از ظهر ما را سرگرم کرده بود. اما تکان های دریایی ما را از صرف ناهار منصرف کرد. به خصوص اینکه باد شمال غرب با رسیدن ما به جزیره شروع شده بود و همین موضوع برگشت ما را کمی دشوار می کرد.
در نهایت دل به دریا زدیم و سفر دریایی 45 دقیقه ای مان به بندر مقام را شروع کردیم تا من هم یکی از هیجان انگیز ترین و البته خطرناک ترین قایق سواری هایم را تجربه کنم. البته با دوستان دست به دست هم دادیم تا به همه خوش بگذرد و حتی تکان های وحشتناک قایق و پرت شدن هایمان به این طرف و آن طرف هم نتوانست جلوی خوش گذرانی ما را بگیرد. نتیجه آرنولد بازی های ما، کوفتگی هایی بود که بر بدنمان بر جا ماند و تا چند روز همراه همه بود. 

 
با لطف خدا همه زنده ولی ناسالم به بندر مقام رسیدیم؛ با کوهی از درد ناشی از کوفتگی ضرب و شتم موج ها . خستگی هم مزید بر علت شد تا بالاخره آن شب خیلی زودتر از آنچه فکر می کردیم زیپ چادرهایمان را بکشیم و به خوابی عمیق فرو برویم.
 
 
روز هفتم:
فردای آن روز با یک اتوبوس خسته اما کولردار همگی با به سمت بندر عباس حرکت کردیم؛ در مسیر سری به کارخانه های لنج سازی زدیم و توقف های گاه و بی گاه هم ما را به سمبوسه فروشی ها هدایت می کرد.
 


آفتاب غروب کرده بود که به بندرعباس رسیدیم و بعضی از دوستان برای گشت یکی – دو ساعته در شهر عازم مرکز شهر شدند. در نهایت پس از کوله کشی دو – سه کیلومتری مسیر اسکله را در پیش گرفتیم و در بین شلوغی اسکله حقانی در ایام نوروز، به آخرین شناور به سمت جزیره هرمز رسیدیم؛ از شادی این اتفاق میمون و مبارک بود که کل شناور به بزم شادی و پایکوبی ما دعوت شدند؛ این سفر دریایی تنها رقص کاپیتان را کم داشت که به همت بچه ها میسر شد و با لبخند رضایت همه مسافران به پایان رسید.
دیر هنگام بود که به هرمز رسیدیم و راهی خانه محلی مان شدیم. خانه محلی که چندان هم محلی نبود؛ تنها یادمان رفت فرکانس های من و تو و بی بی سیم و ... را از روی ماهواره اش یادداشت کنیم. اتاق ها را تقسیم کردیم و بعد از گپ و گفت شبانه (که به جریان عادی سفرمان تبدیل شده بود) اولین شب در هرمز را سپری کردیم.
 
 
روز هشتم:
به مدد وانت ها و موتورهای سه چرخی که به عنوان مود اصلی حمل و نقل جزیره هرمز شناخته می شوند، با هم مهربان نشستیم ( و ایستادیم) تا گشت دور جزیره هرمز آغاز شود. گشتی که با وجود آنکه برای دومین بار تجربه اش می کردم اما باز هم برای من شگفت انگیز بود.

(من به همراه همسفران مهربانم در یکی از گنبد های نمکی جزیره هرمز)




همیشه جزیره هرمز یک خاصیت و نیروی متفاوت داشته است؛ خاصیتی که من را بعدا بارها و بارها به این جزیره کشاند و هیچ وقت از تماشایش سیر نکرد.


تماشای فرش خاکی جزیره، دره رنگین کمان جزیره هرمز، غار و گنبدهای نمکی، کوه دماوند هرمز، ساحل محیط زیست هرمز، جنگل حرای هرمز, دره مجسمه ها، ساحل و خیلج مفنغ، ساحل خاک سرخ و معدن خاک سرخ هرمز، قلعه پرتقالی ها و گوشه گوشه این جزیره شگفت انگیز یک روز دیگر از سفرمان را به خودش اختصاص داد تا جزیره را یک دور کامل بزنیم؛ البته در اصل جزیره ما را دور زد و بالاتفاق ناهار را ساعت 9 شب صرف کردیم.
 
 
بازدید از منزل دکتر نادعلی هم ساعات پایانی شب را به خودش اختصاص داد تا این بار گپ و گفت شبانه مان را در منزل دکتر و با مردم محلی داشته باشیم. 
خستگی باز هم سراغمان آمده بود اما ترجیح دادیم به جای خواب به یکی از ساحل های جزیره برویم و شب را تا صبح به تماشای مهتاب سپری کنیم؛ تصمیم مبارکی که باز هم در نتیجه به گعهده های شوخی و خنده دوستانه تبدیل شد و آن شب را تا طلوع صبح شیرین کرد؛ بدون آنکه کوچک ترین نگاهی به مهتاب و دریای طوفانی داشته باشیم.
 
روز نهم:
سه ساعت خواب کافی بود که ما را سرحال کند؛ یک دوش کوچک مردانه بعد از دوش سحرگاهی خانم ها  و حرکت به سمت جزیره لارک؛ البته با قایق های که این بار درد نداشت. صبجانه را در ساحل جزیره لارک و کنار برج فانوس بر بدن زدیم و بدن را پس از آن به آب. برای ناهار به هرمز برگشتیم و با یک همت دسته جمعی، آخرین ناهار دور همی را با دوستان صرف کردیم. مسیر برگشت از هرمز به بندر عباس با بازی پانتومیم و (در کمال تعجب) بدون هیچ سر و صدایی روی شناور طی شد و در نهایت سوار بر اتوبوس به سمت تهران راهی شدیم تا دفتر یکی از به یاد ماندنی ترین سفرهای گروهی ام با همسفرانی نازنین و خاطره هایی که هیچ گاه از ذهنم محو نخواهد شد، بسته شود.


پی نوشت: با تشکر از دوستان خوبم علیرضا, امیر و هومن که از عکس های اون ها در تکمیل این سفرنامه به جزایر جنوبی خلیج فارس استفاده کردم.
Waves Waves Waves

دوست داری یه مقاله بنویسی

اگه فکر می‌کنی حرفی برای گفتن داری، می‌تونی یه مقاله کاربردی یا جذاب برای سایت بنویسی.