سفرنامه کویر مصر، فرحزاد، جندق و آشتیان
کویر مصر کجا است؟
مصر دهکده ایست جدا افتاده از جاده ی اصلی که بیشتر به آوردگاهی می ماند که درآن درختان کهن و راست قامت نخل به همراه سازه های خشتی و بادگیرهای آفتاب خورده اش، مدتهاست مشغول زورآزمایی با تپه های لغزان شن هستند. آباد بومی با نزدیکترین فاصله بامیانه ی ساحلی جنوبی کویرنمک با دو روستای بسیار کوچک دیگر به نامهای امیرآباد و فرحزاد. تعداد خانوارهای ساکن در فرحزاد کمتر از انگشتان یک دست است و امیرآباد نیز فقط محلی است برای کشاورزی اهالی مصر. آنجاست که آدمی پی به سخت کوشی مردمان کویر می برد.
آب کشاورزی و شرب روستا از طریق یک قنات که سرمنشا آن تا روستا نزدیک 25 کیلومتر فاصله دارد، تامین می شود که آب نسبتا شیرین و گوارایی است. خانه های روستا در طرف خیابان اصلی که آب قنات ازمیانشان می گذرد، قرارگرفته اند.
اهمیت این روستا به دلیل قرار گرفتن آن در دل منطقه کویری مرکز ایران است. در واقع این روستا یکی از آخرین نقاط متمدن در منطقه است که با داشتن آب، تمدنی در این منطقه خشک ایجاد کرده است. طی سالهای اخیر نیز چند نفر از افراد با ذوق با احداث خانه هایی، اقامت گاهی مناسب را برای مسافران منطقه ایجاد کرده اند.
تخت عروسچیه؟
در اصطلاح جغرافیایی تخت های مناطق کویری، به نقاطی اتلاق می شود که نسبت به زمینهای اطراف دارای ارتفاع زیادتری باشند و بلندترین نقطه آنها مانند یک تخت صاف و هموار باشد. وجود بادهای شدید در مناطق کویری و فرسایش بادی باعث شده که قله این تپه ها در اثر مرور زمان صاف و هموار شوند . همچنین باد خاک نرم را با خود حمل کرده و قلوه سنگها و سنگریزها را به جا گذاشته است.
در زمانهای گذشته از تختها به عنوان عوارض طبیعی راهنما استفاده می شده است. وجود علامتهای نشاندهنده مسیر بر بالای تخت عروس بیانگر این مطلب است. تختها به علت وسعت و ارتفاع قابل توجه در مناطق کویری عوارض طبیعی مناسبی برای جهت یابی و تعیین مسیر بوده اند.علت نامگذاری این منطقه به تخت عروس وجود مناظر زیبا بر بالای این تخت می باشد. در فرهنگ کویر نشینان، عروس نماد زیبایی و وجاهت است. مردمان حاشیه کویر به مناطق زیبا لقب عروس میداده اند. نامهایی چون روستای عروسان در شرق مصر و تخت عروس از جمله این نامگذاری ها می باشند.
تخت عروس یکی از زیباترین مناطق کویری ایران است. در بالای تخت عروس در منظره جنوبی تپه های شن روان ، چال سلکنون و روستای مصر قابل رویت هستند. در منظره شمالی نیز تپه های وسیع شنهای روان، تخت شورو در شمال غربی، کوههای دامغان، در صورت صاف بودن هوا و باتلاقهای کویر مرکزی قابل رویت هستند. در قسمت غربی تخت عروس تپه شنی بسیار بلندی قرار دارد.
برنامه سفر
بعد از اطلاعات کلی، می رسیم سراغ برنامه سفر به کویر مصر و روستای فرحزاد. با وجود آنکه مشغله های کاری به اوج خودش رسیده بود و مثل خیلی از اوقات وقتی برای سر خاراندن وجود نداشت، اما لذت قدم زدن روی رمل های کویر و شب مانی زیر سقف پرستاره آسمان بیشتر از هر چیزی آدم را وسوسه می کرد.
در نهایت دل به کویر زدیم و راهی جندق شدیم؛ مثل همیشه حرکت را ساعت 11 شب چهارشنبه از تهران آغاز کردیم و خستگی مان را با خواب شبانه در اتوبوس تقسیم کردیم؛ صبح پنجشنبه به جندق رسیدیم و بعد از صرف صبحانه بسوی کویر مصر راهی شدیم؛ البته پای کوبان و شاد.
پس از توقفی کوتاه در آن به سمت روستای فرحزاد رفتیم. در فرحزاد هم با خیالی خوش از پیرمردی بظاهر از جنس کویر، برای محل کمپ راهنمایی خواستیم اما هیچ کدام از همسفران ما معنی برق نگاه پیرمرد را نفهمیییید تا خود شب!
کوله ها را از میدل باس بار وانت کردیم تا با همراهی دو نفر از همسفران راهی محل کمپ شوند و خودمان به سمت چال اسکندرون یا همان چال سیلکنون راهی شدیم. اولین قدم ها در کویر حس آرامش را القا می کرد...
محل کمپ ما دره ای وسیع و صاف در میان تپه های رمل کوتاه و بلند بود؛ البته هنوز گوشه ای از آن آثار رطوبت سیلاب ها را داشت. چادرها را سرپا کردیم و بعد از صرف نهار، عده ای از مهندسان و معماران به گوشه ای دورتر رفتند تا دستشویی صحرایی را سرپا کنند! چیزی که بعد از ناهار اسمش را گذاشته بودند حیاتی ترین قسمت سفر
از همینجا بود که لذت تفریح در کویر شروع شد؛ تعدادی از بچه ها راهی رمل های اطراف و خلق صحنه های اکشن شدند و عده ای هم به استراحت در زیر آفتاب نیمه گرم پاییزی کویر بسنده کردند. با فرارسیدن غروب، آتش ما هم برپا شد و با چای گرم دوستان پذیرایی شدیم؛ برپا شدن آتش برای ما به معنی آغاز آشپزی برای شام های خوشمزه بود
عده ای مشغول آشپزی بودند و بعضی هم سرگرم مشاعره دور آتش که ناگهان سایه برادران نیروی انتظامی را بالای سرمان حس کردیم که حرفشان فقط و فقط یک چیز بود : «چادر زدن ممنوع»!
مکالمات ما با برادران نیروی انتظامی پای آتش به نتیجه نرسید، به همین خاطر به مدد انواع طرفه الحیل برادران را از کمپ به فرحزاد همراهی کردیم تا به لطف پیر فرحزاد ایشان را از تصمیم قاطعشان منصرف کنیم، غافل از اینکه دود از خود کنده بلند شده بود؛ همان پیرمرد با برق نگاهش ...
در نهایت تا ساعت 11 شب مهلت گرفتیم تا خانه ای را برای شب مانی بیابیم. پس از جستن خانه ای و آواره کردن آقای راننده برای جابجایی هیئت شکست خورده، به کمپ بازگشتیم و خبر را به سایرین رساندیم. شکست خوردگان پس از صرف شام مشغول برچیدن چادرها شدند که با کنجکاوی بجای محمدرضا، متوجه حضور پایدار کمپ مجاور بدون هیچ محدودیتی از طرف برادران محترم شدیم.شاکیانه به فرحزاد بازگشتیم اما دیگر خبری از برادران نبود. به روستای مصر رفتیم جهت اعلام انصراف به صاحب خانه که متوجه اصل ماجرا و دسیسه چینی پیرمرد شدیم ...
بعد از کلی رای زنی و مباحثات و نظر سنجی ها از همسفران، در حالی که عقربه های ساعت به وقت کویر از نیمه شب گذشته بود تصمیم گرفتیم جلوتر برویم و چادرهایمان را برقرار کنیم؛ این یعنی «چادر زدن برای ما لا ممنوع» با وجود آنکه خستگی در صورت بچه ها موج می زد اما نمی شد در تاریکی و سرمای جانسوز کویر، آتش روشن نکرد و سوژه هایی برای خنده با صرف چای آتیشی به دست نیاورد ...
شب را به صبح رساندیم و با سرک کشیدن آفتاب، در صف دستشویی صحرایی منتظر ماندیم! بعد از خوردن صبحانه ای مبسوط، چادرهایمان رو با سرعتی مثال زدنی جمع کردیم تا راهی رمل های پی در پی کویر مصر بسمت تخت عروس شویم. دویدن روی رمل ها انقدر احساس روح نوازی دارد که متوجه گذر زمان نمی شوید! اما اتفاق بدتر برای ما آن بود که نه تنها گذر ساعت ها را حس نکردیم، که هواسمان به تمام شدن ذخیره آب هم نبود! در انتهای مسیر رسیدن به تخت عروس کم آورده بودیم و نگران راه بازگشت و کمبود آب! با رسیدن به تخت عروس مقداری استراحت کردیم و البته بساط ناهار را برپا ساختیم. مسیر بازگشت را اما از کنار رمل ها در مسیری مسطح تر پیمودیم تا بتوانیم کلی آب صرفه جویی کنیم و البته سریع تر به روستای مصر برسیم.
بعد از تجدید قوا و خالی کردن انبار غذایی بقالی روستا! با میدل باس راهی روستای آشتیان شدیم؛ با مردمی با مرام و مثال زدنی. حرکتمان مقداری به طول کشید، به همین خاطر با تاریکی شب به روستا رسیدیم؛ در فکر تلاش های مذبوحانه چادر زدن بود که پیشنهاد اقامت در مسجد را پیش رویمان دیدیم و این شد که همگی راهی مسجد شدیم.
البته هیچ وقت نمی شود پیشنهاد قدم زدن در سکوت کویر و البته آتشونی در سرمای ریگ جن را رد کرد! به همین خاطر بود که بعد از استراحت کوتاهی در مسجد، بساط آشپزی و شام را فراهم کردیم و بلافاصه با چند نفر از همسفران جان سخت، راهی کویر شدیم. مشاعره و مباحثه پای آتش و دیگر هیچ ...
صبح روز بعد بچه ها همه انرژی از دست رفته شان را باز یافته بودند؛ به همین خاطر فرصت را مغتنم شمردند تا از فضاهای زیبای روستا عکس بگیرند؛ بالاخره با سلام و صلوات سوار ماشین شدیم و عازم تهران.
مسیر برگشت هم همیشه ماجرای خودش را دارد، از انواع و اقسام بازی های دسته جمعی تا شادی و نشاط همسفران؛ اما به جرات می توانم بگویم این سفر یکی از عجیب ترین برگشت ها را داشت چرا که در طول مسیر بچه ها همه استعدادهایشان عمرشان از کودکی تا میانسالی را به نمایش گذاشتند و ...
بازی پانتومیم نیمه کاره، صرف ناهار در رستوران و ادامه بروز استعدادها ادامه داشت تا میدل باس ما آخر های شب در میدان ونک تهران توقف کرد؛ جایی که مثل همیشه تیتراژ پایانی برای خاطره های خوب سفرمان بود.
دوست داری یه مقاله بنویسی
اگه فکر میکنی حرفی برای گفتن داری، میتونی یه مقاله کاربردی یا جذاب برای سایت بنویسی.